• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان کبوتر نارنجی من (جلد دوم) | زهرا_ز کاربر انجمن یک رمان

zahra_z

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
22/5/21
ارسالی‌ها
370
پسندها
1,028
امتیازها
6,963
مدال‌ها
9
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #41
رها: به بالا نگاه کن. می‌خوام مژه مصنوعی بذارم برات. مژه های خودتم خیلی بلنده ولی این سبک آرایششه.
کاری که گفت رو انجام دادم و برام مژه مصنوعی دونه دونه گذاشت. فکر می‌کردم بد میشه ولی خوب شد و بهم اومد.
حدود ساعتای سه بود که آرایش صورتم تموم شد. خیلی از کارش راضی بودم و ازش کلی تشکر کردم. میکاپم متفاوت تر از همیشه شده بود و به سنم می‌اومد. آخرین باری که رفتم آرایشگاه برای میکاپ عروسی فاطی دوستم بود که ۱۸ سالم بود بعد از اون دیگه اصلا عروسی تو ایران نرفتم. تو آمریکا هم خودم خودمو یه آرایش خیلی ساده می‌کردم. از اینکه به حرف مامان گوش کردم و اومدم آرایشگاه راضی بودم.
رفتم جایی که مامان و سارا بودن. سارا کارش تموم شده بود چون اصلا آرایش خاصی نداشت؛ یه آرایش خیلی ساده دخترونه که به سنش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : zahra_z

zahra_z

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
22/5/21
ارسالی‌ها
370
پسندها
1,028
امتیازها
6,963
مدال‌ها
9
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #42
مامان موهاشو شینیون اروپایی کرده بود و سارا هم یه شینیون تقریبا بالا و دخترونه کرده بود. هرسه خوب شده بودیم و از کار آرایشگر ها راضی بودیم. تا رفتیم پایین و لباسامونو پوشیدیم ساعت چهار و چهل دقیقه شد. دوباره رفتیم بالا و آرایشمونو تمدید کردیم و بابا زنگ زد و گفت که اومده. وسیله هامونو برداشتیم و رفتیم. نمی‌دونستم عروسیشون کدوم تالاره و نپرسیده بودم. حالا الان میرم می‌بینم!
تصمیم گرفتم امشبو مثل آدمای دیگه باشم و سعی کنم از عروسی لذت ببرم. به تالار رسیدیم از هم جدا شدیم و بابا رفت طرف مردونه. بله عروسیشون جدا بود و مختلط نبود. بعد از قرار گرفتن و دیدن فامیلا با سارا رفتیم تو رختکن. لباسامونو درست کردیم و تو آینه بزرگش چندتا عکس گرفتیم. اصلاً روایت داریم که میگن:
- هرکی آیفون داره و باهاش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : zahra_z

zahra_z

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
22/5/21
ارسالی‌ها
370
پسندها
1,028
امتیازها
6,963
مدال‌ها
9
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #43
تقریبا همه آهنگا رو رقصیدیم که اعلام کردن عروس و دوماد دارن میان. عروس و دوماد اومدن و باز هم رقص. من و بهار و سارا انقدر جیغ زده بودیم و هوهو کرده بودیم که گلومون درد گرفته بود. با بهار هم کلی عکس و دابسمش گرفتیم.
امین که رفت پیست رقص انگار جهنم بود از بس شلوغ بود. ترجیح دادم بشینم تا یکم خلوت تر شه که بهار میمون اومد و نذاشت بشینم.
زینب خیلی خوشگل شده بود؛ عروس شدن بهش می‌اومد. زینب برای من نقش خواهر رو داشت و امین نقش برادر. هردو واسم عزیز بودن و ایشالا که باهم خوشبخت بشن.
بهارخانم اجازه داد برم بشینم. نشستم و لیوان آبی برای خودم ریختم و خوردم. خیلی رقصیده بودم و خسته شده بودم. داشتم به آدمایی که وسط بودن نگاه می‌کردم که خاله و ساناز اومدن پیشم.
ساناز: رایا. یچی بگم نه نمیاری؟
با تعجب...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : zahra_z

zahra_z

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
22/5/21
ارسالی‌ها
370
پسندها
1,028
امتیازها
6,963
مدال‌ها
9
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #44
دو سه روزی از عروسی امین گذشته بود و من فردا صبح ساعت ۱۰ پرواز داشتم تا برگردم. قرار بود بیشتر بمونم اما اینجا طاقت ندارم؛ دلم خونه خودمو تنهایی خودمو می‌خواد.
- آبجی آبجی میای این چالش رو بریم و عکس بگیریم؟
از تو گوشیش یه عکش نشونم داد. یه آدم بود که رو سرش یه ملحفه سفید انداخته بود و روش عینک دودی زده بود.
- پایه‌م. برو دو تا ملحفه سفید پیدا کن بیار.
سارا ذوق زده از اینکه من قبول کردم دوید و با سرعت دو تا ملحفه سفید آورد.
- چه زود پیدا کردی
- قبلا آماده کرده بودم که با تو یا با دوستام برم.
از جام بلند شدم و گفتم:
- من برم عینکمو بیارم.
رفتم و عینکمو آوردم و ملحفه ها رو روی سرمون انداختیم و عینک دودی‌ها رو زدیم رو چشممون و عکس گرفتیم. بسی باحال شده بود.
خوب شد که مامان و بابا خونه نبودن...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : zahra_z

zahra_z

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
22/5/21
ارسالی‌ها
370
پسندها
1,028
امتیازها
6,963
مدال‌ها
9
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #45
آهنگ شادی گذاشت و خودش شروع کرد به انجام دادن حرکات عجیب غریب.
" اینجا خودی میزنه به خودی و
همه تو کف یه استوریو
با نمکم بگو سدیم
یا تو خونه‌ام یا استودیو
تو تانک کنارم یه بیبی
شده ترند پشت تریلی
اینجا تهرانه دیگه LA نی
شمالی میام دست به چوب
جنوبی میام با رقص خوب
ولک ترکا رو عشق است
منم لرم ساده قلب خوب
ژیپ ژاپ ژوپ کودتاگر
حتی بدون پولم رو روالم
عاشق دختر با خونواده‌م
که چیل کنیم توی خونه باهم"
آهنگش تموم شد نفسی کشید و گفت:
- آخ خسته شدم.
- مگه مجبور بودی کل آهنگ رو برقصی
- بهتر از توام که مثل میرغضبی. جوری فرمونو محکم تو دستت گرفتی حس می‌کنم الانه که خورد بشه.
- نخواستیم بابا. برو برقص من کاریت ندارم اصلا.
ایندفعه آهنگ ملایم پخش کرد و باهاش فاز گرفت. مطمئنم تو ذهنش شکست عشقی خورده بود...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : zahra_z

zahra_z

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
22/5/21
ارسالی‌ها
370
پسندها
1,028
امتیازها
6,963
مدال‌ها
9
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #46
سفارشاتمون رو آوردن و همون لحظه گوشیم زنگ خورد.
- الو
- سلام آبجی. کجایی؟
- سلام عزیزم. کافی شاپم. چطور مگه؟
- کی میای؟
- چیزی سفارش دادیم بخوریم بعد میایم. چطور مگه؟
- قراره مهمون بیاد برامون. مامان گفت بهت زنگ بزنم بگم بیای.
- این موقع زنگ زدن گفتن میان؟
- نه مثل اینکه از صبح زنگ زده بودن ولی مامان یادش رفته بود به ما بگه بعدشم تورو که اصلا ندیده بود.
- باشه من تا نیم ساعت دیگه میام.
- فکر کنم اومدن. فعلا خدافظ.
- بای.
بعد از خوردن، پاشدم و حساب کردم. بهار اصرار داشت حساب کنه ولی نذاشتم.
بهار رو رسوندم و رفتم خونه. ماشینو بردم تو پارکینگ و پلاستیک خریدامو گذاشتم همونجا بمونه. نمی‌شد جلوی مهمونا این پلاستیکا رو ببرم تو که. اصلا مهمونا کی هستن؟
در زدم در باز شد. رفتم داخل خونه و سلام...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : zahra_z

zahra_z

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
22/5/21
ارسالی‌ها
370
پسندها
1,028
امتیازها
6,963
مدال‌ها
9
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #47
حسام: خب فردا صبح بریم آزمایش بدیم احتمالا جوابش روز بعد بیاد. حالا شاید با پارتی بازی بتونیم یه کاریش کنیم.
یعنی واقعا این خانم و این آقا مامان و بابای من هستن؟
از جام بلند شدم و با گفتن ببخشید به سمت اتاقم رفتم. اشکام همینطور می‌ریخت و کم مونده بود بغضم بشکنه و به هق هق بیفتم. دلم نمی‌خواست جلوی اونا گریه کنم.
در اتاقمو قفل کردم و با همون لباسا روی تخت نشستم. پاهامو تو بغلم گرفتم و سرمو روی زانوهام گذاشتم. خدایا این چه زندگیه که من دارم؟
یعنی رهام داداشم میشه؟ کاش از خدا یه چیز دیگه خواسته بودم... پس اون حس عجیبی که به رهام داشتم بی دلیل نبوده و حس خواهر برادری بوده... .
بدون اینکه هندزفری بزنم یه آهنگ گذاشتم و صداشم زیاد کردم. سرمو روی زانوهام گذاشتم و از ته دل زار زدم.
" کشتی من به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : zahra_z

zahra_z

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
22/5/21
ارسالی‌ها
370
پسندها
1,028
امتیازها
6,963
مدال‌ها
9
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #48
صدای گرم و آشنایی تو گوشم پیچید:
- مگه من مرده باشم که تو اینجور گریه کنی!
این صدای آشنا رو می‌شناختم. متعلق به رهام بود. کی اومده بود که من متوجه نشده بودم؟
چشمامو باز کردم و بهش نگاه کردم. کنار من نشسته بود و تو چشماش اشک جمع شده بود. حتما حرفامو شنیده بود. دستاشو باز کرد و برای بار دوم به آغوشش پناه بردم.
صدای رعد و برق اومد و طولی نکشید بارون نم‌نم شروع به باریدن کرد. تو بغل رهام گریه می‌کردم و از شونه های لرزون اون می‌فهمیدم که اونم داره گریه می‌کنه. شاید پنج دقیقه توی بغلش بودم و گریه می‌کردم. بغلش بهم حس امنیت می‌داد؛ چه خوب بود داشتن یه داداش بزرگتر که حامیت باشه. حرکت دستش بین موهامو حس می‌کردم. بارون می‌بارید و کم‌کم داشتیم خیس می‌شدیم. صدای رهام اومد:
- رایا خانوم... عزیزم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : zahra_z

zahra_z

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
22/5/21
ارسالی‌ها
370
پسندها
1,028
امتیازها
6,963
مدال‌ها
9
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #49
با صدای در از هم جدا شدیم. اشکامو پاک کردم و گفتم:
- بفرمایید!
در باز شد و قامت رهام تو در پدیدار شد(زارت! مثلا خواستم ادبی بگم). سارا سرش و انداخت پایین و از اتاق رفت بیرون. رهام از جلوی در کنار رفت تا سارا بره پایین؛ بعد اومد تو و در رو بست.
- دوباره گریه کردی گل من؟.
- این دو روز همش داشتم گریه می‌کردم.
نشست روی تخت و منم کنارش نشستم.
- تصمیمتو گرفتی؟.
- در مورد چی؟.
- اینکه با ما بیای تهران.
- من می‌خوام برم خونه خودم! نه یزد نه تهران!.
- می‌دونم عزیزم. اونو که باهم می‌ریم منم باید برگردم. اما قبلش؛ می‌خوای بیای یه سر تهران؟ اونجا همه مشتاقن تورو ببینن. تازه فرزاد و غزل هم هستن.
با شنیدن جمله آخرش لبخندی زدم.
- میای؟.
سرمو به نشونه آره تکون دادم. باید می‌رفتم دنبال واقعیت. باید...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : zahra_z

zahra_z

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
22/5/21
ارسالی‌ها
370
پسندها
1,028
امتیازها
6,963
مدال‌ها
9
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #50
هام و سارا بیرون رفتن و منم دوتا چمدون بزرگ که داشتمو آوردم و گذاشتم وسط اتاقم.
یکی از چمدونا رو می‌خواستم ببرم آمریکا و اون یکی هم تهران. کارتون رو باز کردم و با سیلی از هودی و لباس بافت و لباسای گرم و کلی چیزای دیگه روبرو شدم. خوبه پست همه‌شونو با هم یجا آورده. هوا سرد بود و فصل پوشیدن هودی و لباس بافت و دورس و پافر. لباسای مورد علاقه من!
نود درصد لباسام تیره بودن و خیلی کم لباس رنگی توش بود. اگرم لباس رنگی می‌پوشیدم قطعا یه آیتم تیره توش بود. این برای لباسای خونگیم هم صدق می‌کرد. صدای آهنگ رو یکم بیشتر کردم و مشغول چیدن لباسام توی چمدون شدم. تقریبا کمدم خالی شده بود؛ بیشتر لباسامو برداشته بودم، آخه همه‌شونو دوست داشتم. لوازم آرایشی هام به دو قسمت تبدیل میشد؛ اونایی که باید می‌بردم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : zahra_z

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 5)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا