• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان شکار زاویر | کورویامی کاربر انجمن یک رمان

نظرتون درباره رمان؟


  • مجموع رای دهندگان
    3

Kuroyami

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
11/3/23
ارسالی‌ها
440
پسندها
2,594
امتیازها
14,213
مدال‌ها
10
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #11
ساحره کمی لبه‌ی کلاه جادوگری‌اش را بالا داد:
- از دیدارتون خوشوقتم آقایون. من تابیتا دیویس استاد نجوم و پیشگویی سال اولم؛ البته الآن مسئول ثبت‌نام شما هستم.
رویش را از دو نوجوان بازگرداند و با دست اشاره کرد تا او را دنبال کنند. الایجه پله‌های باقی‌مانده را کمک زاویر کرد تا گیر نکند. از میان دو لنگه‌ی دروازه در شدند. دو گولم آهنی به حالت خبردار در کنار دروازه ایستاده بودند. چهره‌های بی‌حالتشان عاری از هشیاری بود؛ اما زاویر می‌دانست که تنها کافیست دعوت‌نشده‌ای از دروازه‌ها رد شود تا گولم‌ها برای حفاظت به حرکت در بیایند.
پارچه‌ی ساتن بنفش بر تن زیبای تابیتا می‌خرامید. گویی یک ماهی بود که در میان امواج آب می‌رقصید و پیش می‌رفت. حواس الایجه به تابیتا پرت شده بود؛ اما زاویر با دقت جای‌جای...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
11/3/23
ارسالی‌ها
440
پسندها
2,594
امتیازها
14,213
مدال‌ها
10
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #12
تابیتا بدون توجه به ورورهای پرتره‌ها وارد یک اتاق بزرگ شد. دورتادور اتاق پر از قفسه‌‌های چوبی طاقدار بود. میزی چوبین در پشت پنجره‌ی قدی جناغی قرار داشت. ارتفاع پنجره تا به سقف می‌رسید و دو طرفش را پرده‌های مخملین مشکی پوشانده بود. نگاه زاویر روی میز چرخید. تنها یک کتاب بزرگ قدیمی روی میز باز بود. قلم پر نیمه سرخ و سیاه به صورت خودکار روی کاغذ می‌نوشت.
یک جمجمه‌ی توخالی در روی میز قرار داشت که رویش سمت صندلی بود. در جلوی کتاب یک سنگ بزرگ شیشه‌ای روی پایه‌ای از سنگ آمیتیست بنفش قرار داشت. تابیتا خرامان پشت صندلی رفت و با ظرافت نشست. الایجه بالآخره پلک زد و از گیجی بیرون آمد. تابیتا قلم را در دست گرفت. به الایجه با دست اشاره نمود:
- دستت رو بذار رو سنگ و مانات رو به سنگ تزریق کن.
الایجه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
11/3/23
ارسالی‌ها
440
پسندها
2,594
امتیازها
14,213
مدال‌ها
10
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #13
یک‌دفعه جمجمه روی میز به پرواز درآمد. اخگر‌های آبی درون حدقه‌های خالی هولناک و اثیری بودند. جمجمه دهانش را باز کرد و تاریکی را به درون خودش کشید. سنگ شفاف حساس به مانا با صدای بلندی ترک برداشت و به هزار تکه بدل شد. زاویر از شوک و ترس به پشت افتاد. تابیتا نفس‌نفس می‌زد.
جمجمه در هوا چرخید و خیره به زاویر ماند. صدایی عمیق و از چاله‌های جهنم گوش هر سه نفر را پر کرد:
- زاویر فوستر رو به من بسپار!
اخگر‌های آبی به گونه‌ای بر روی او تمرکز کرده بودند که زاویر حس می‌کرد تمام وجودش برای آن شعله‌های اثیری جهنمی عریان است. جمجمه با قوسی ملایم در هوا سمت زاویر سر خورد:
- با من بیا بچه!
زاویر آب دهانش را قورت داد. در پلک زدنی آرامش خودش را کسب نمود. ذهن آرام و شفاف در هنگام درگیری ویژگی برجسته‌ی او...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
11/3/23
ارسالی‌ها
440
پسندها
2,594
امتیازها
14,213
مدال‌ها
10
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #14
جمجمه سمت راه‌پله‌ای در بال جنوب غربی رفت. زیر راه‌پله کاملاً مسطح بود و چیزی به چشم نمی‌خورد؛ درست مانند همه‌ی زیر پله‌های عادی که معمولاً برای انباری استفاده می‌شد. جمجمه ایستاد و به سنگ‌های شطرنجی خیره ماند. سنگ‌های مرمرین با خش‌خش آرامی فرو رفتند و یک راه درون تاریکی ساختند.
زاویر حس بدی داشت؛ اما مجبور بود که به دنبال جمجمه پایین برود. آهسته پا روی پله‌های سنگی باریک نهاد. تنها منبع نور در تاریکی چشمان جمجمه‌ی نامیرا بود. زاویر در اصل مشکلی با تاریکی نداشت. بیشتر نگران آن بود که جمجمه بو ببرد که او قادر به بینایی در تاریکی مطلق است. بینایی در شب قابل توجیه بود؛ اما در تاریکی مطلق خیر!
زاویر از پشت سرش صدای خش‌خش حرکت سنگ‌ها را شنید. سرش را برگرداند. راه مخفی جادویی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
11/3/23
ارسالی‌ها
440
پسندها
2,594
امتیازها
14,213
مدال‌ها
10
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #15
با حیرت متوجه شد که هر کدام از اسکلت‌ها پی کار محول شده‌ی خویشتن است. دنبال جمجمه‌ی معلق به راه افتاد. حس می‌کرد که هوا سنگین‌تر از پیش شده است. دنبال جمجمه در تالارهای سرد و بی‌روح پیش رفت. دیوار‌ها با هیچ تزئین شده بودند. فقط روی ستون‌های هر طاق تالار با چراغ‌های سنگ‌های مانای آبی روشنایی وهم‌آلودی به تالارها می‌بخشید. بالای آکادمی با پایین آن زمین تا آسمان تفاوت داشت.
زاویر مشکوک بود که نکند به دنیای مردگان پای نهاده است. بالآخره جمجمه بعد از پیچ‌های فراوان در تالارها، سرسراها راهروها و پله‌های مخفی رضایت داد که در برابر دو لنگه دروازه‌ی بلند بایستد. رو به زاویر کرد:
- ارباب داخل کتابخونه منتظرته.
جمجمه این را گفت و میان آتشی آبی ناپدید شد. زاویر خیلی وقت بود که قید نجات یافتن را زد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
11/3/23
ارسالی‌ها
440
پسندها
2,594
امتیازها
14,213
مدال‌ها
10
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #16
لیچ با همان حدقه‌های توخالی به زاویر نگریست:
- اوه! بله‌بله! زاویر فوستر. یادمه که یه الف دورگه تاریک-سلطنتی امتحان ورودی آکادمی رو داده بود و بالاترین نمره رو بین همه گرفت.
لیچ طومارها را روی میز پایه کوتاه قرار داد و سرش را بالا آورد و صدایش عمیق و هولناک شد:
- اما تو یه خون‌آشامی، نه یه الف!
قلب زاویر مثل بانگ طبل جنگی به صدا درآمد. هاله‌ای سرکوب کننده و شوم از لیچ شیطانی در کتابخانه‌ی تاریک پخش می‌شد. پاهای زاویر از وحشت شل شد و روی زمین سرد سقوط کرد. تمام بدنش به رعشه افتاده بود. حتی نمی‌توانست از خنجر زهرآلودش روی آن لیچ استفاده کند. تنها می‌توانست با چشمانش منادی مرگ زودهنگامش را ببیند. مرگی که شش سال به تعویق انداخته بود حال با داسی در دست پشت زاویر بود.
لیچ بشکنی زد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
11/3/23
ارسالی‌ها
440
پسندها
2,594
امتیازها
14,213
مدال‌ها
10
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #17
زاویر با چشمانی گشاده خیره به آن تنگ گرانبها ماند. آن شیشه‌ای کوچک به اندازه‌ی کافی ارزشمند بود که بین انسان‌ها جنگ راه بیندازد. چرخ‌دنده‌های ذهن زاویر شروع به حرکت نمودند. نگاهش را از روی تنگ شیشه‌ای باارزش روی لیچ کشاند:
- من رو نکشتی چون کاری رو از من می‌خوای. درست نمی‌گم؟
لیچ سرش را بالا برد و قهقهه‌ای از میان دندان‌های سفیدش بیرون ریخت. زاویر حتی نمی‌دانست که لیچ بدون ابزارهای مناسب چگونه سخن می‌گوید و یا می‌بیند. لیچ پس از قهقهه‌ای طولانی‌ سرش را پایین آورد:
- پسر باهوش! بیا باهم یه معامله کنیم.
لیچ پایش را پایین انداخت و کمی جلو خم شد. در صدایش بی علاقگی موج می‌زد:
- من از رشدت حمایت می‌کنم و کمکت می‌کنم که هویت خودت رو پنهان کنی.
زاویر نمی‌دانست که چرا صدای لیچ بی‌علاقه به بحث...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
11/3/23
ارسالی‌ها
440
پسندها
2,594
امتیازها
14,213
مدال‌ها
10
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #18
زاویر لبان سرخش را با زبان تر کرد. اگر پیشنهاد را می‌پذیرفت دشمن کل قاره می‌شد و اگر نمی‌پذیرفت احتمالاً در حالت خوشبینانه سرش را از دست می‌داد. در واقع این تنها یک راه اجتناب‌ناپذیر بود. سرش را بلند کرد و خیره به حدقه‌های توخالی لیچ خیره شد:
- قبوله.
لیچ آرام برای زاویر کف زد:
- خوبه بچه! من بهت ده سال وقت می‌دم که اون عوضی رو بکشی. تو این ده سال منابع رو منصفانه در اختیارت می‌ذارم.
از درون ردای آبی بلند اشرافی‌اش یک چیز کوچک براق درآورد. زاویر که خوب دقت کرد فهمید یک حلقه با سر اسکلت است. لیچ ادامه داد:
- ارز رایج آکادمی من "اعتبار" هست. من یه تخفیف کوچیک برات قائل می‌شم و برای شروع یکم اعتبار بهت می‌دم.
بشکنی زد و از آتش آبی دو پریسینگ سیاه به وجود آمد. لیچ خیره به گوشواره‌ها گفت:
-...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
11/3/23
ارسالی‌ها
440
پسندها
2,594
امتیازها
14,213
مدال‌ها
10
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #19
نفس حبس شده‌اش را بیرون داد. حال قلبش می‌توانست آزادانه بتپد. چند عرق دانه درشت از روی پیشانی‌اش سر خورد و روی زمین مرمرین افتاد. او استاد نقش بازی کردن برای نجات و بقا بود. کم پیش می‌آمد که کنترل خودش را کاملاً از دست بدهد مگر اینکه کسی از خطوط قرمزش رد می‌شد. زاویر عرق پیشانی‌اش را زدود و سمت دفتر استاد دیویس رفت.
او با خود شیطان معامله کرده بود اما معامله‌ی بدی به نظر نمی‌رسید. نیشخندی درنده صورتش را پوشاند. تا ده سال دیگر باید آنقدر قوی می‌شد که امپراطور و حتی آن لیچ دیوانه را در هم بکوبد. آهسته در زد و وارد دفتر شد. تابیتا در پشت میزش مشغول نوشتن بود. با دیدن زاویر ابروان باریک سیاهش را به طاق چسباند. فوری متوجه گوشواره‌های سرکوب کننده‌ی جادو شد.
آن آیتم‌ها از جادوی سطح بالایی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Kuroyami

Kuroyami

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
11/3/23
ارسالی‌ها
440
پسندها
2,594
امتیازها
14,213
مدال‌ها
10
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #20
زاویر جلوی برج تاریک و کج ایستاد:
- این دیگه چه افتضاحیه؟
برج آنقدر در وضعیت وخیمی بود که زاویر ترس جانش را داشت. ممکن بود که با وزش یک باد شدید برج روی سر ساکنانش خراب شود. زاویر آرام وارد برج شد. بوی خنکی مانند نیمه‌شب قبرستان در مشام تیزش پیچید. با دیدن داخل چندبار با تعجب پلک زد. فضای داخل و ابعاد بیرون برج با هم نمی‌ساخت. برای ساختن خوابگاه دارک‌ اسکال از جادوی اعوجاج و فضا استفاده کرده بودند.
داخل فضای برج بزرگ و غیر منتظره بود. گویی یک قصر متروک و تاریک را در یک برج ساخته بودند. همه‌جا تارعنکبوت بسته بود. شمع‌های روی دیوار یا شکسته و یا خاموش بودند. انگار زاویر تنها ساکن آن برج بود. صدایی مثل راه رفتن حشره زاویر را هشیار کرد. چشمانش را بست و با شنوایی خارق‌العاده‌اش رد آن حشره را...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Kuroyami

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا