- تاریخ ثبتنام
- 10/4/19
- ارسالیها
- 927
- پسندها
- 11,837
- امتیازها
- 29,073
- مدالها
- 15
سطح
19
- نویسنده موضوع
- #741
- میرم چای بیأرم.
- بنیش بانو! ذلهای.
جهتش را به بخاری عوض کرد، کنار آن نشست و پاهای علیلش را روی فرش کشید. حین مشت و مال دادن زانوهایش گوشه چشمی به پیرحاجی و باران کرد. پیرمرد دست به محاسن سفیدش برد که چند سانت از تیغه صورتش رشد کرده بود. باران میپنداشت چه چیزی پیرمرد را نزد او خوانده. همانطور که تسبیح را با انگشت میغلتاند، گفت:
- فکراتو کردی بارون جان؟
- درباره چی؟
نظر کوتاهی بین پیرمرد و پیرزن ردوبدل شد. با همین نگاه حرفشان را زدند. پیرمرد تسبیحش را داخل جیب جلیقهاش برد. باران در این مدت به اخلاق آن دو آگاه بود؛ مثلاً میدانست گذاشتن تسبیح در جلیقه یعنی موضوعی فکر پیرمرد را مشغول کرده و در صدد حل و فصلش است.
- به بانو بؤگوتم بؤگِه. ببین بابا جان! تو عین دخترمی که خدا...
- بنیش بانو! ذلهای.
جهتش را به بخاری عوض کرد، کنار آن نشست و پاهای علیلش را روی فرش کشید. حین مشت و مال دادن زانوهایش گوشه چشمی به پیرحاجی و باران کرد. پیرمرد دست به محاسن سفیدش برد که چند سانت از تیغه صورتش رشد کرده بود. باران میپنداشت چه چیزی پیرمرد را نزد او خوانده. همانطور که تسبیح را با انگشت میغلتاند، گفت:
- فکراتو کردی بارون جان؟
- درباره چی؟
نظر کوتاهی بین پیرمرد و پیرزن ردوبدل شد. با همین نگاه حرفشان را زدند. پیرمرد تسبیحش را داخل جیب جلیقهاش برد. باران در این مدت به اخلاق آن دو آگاه بود؛ مثلاً میدانست گذاشتن تسبیح در جلیقه یعنی موضوعی فکر پیرمرد را مشغول کرده و در صدد حل و فصلش است.
- به بانو بؤگوتم بؤگِه. ببین بابا جان! تو عین دخترمی که خدا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش توسط مدیر