• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

ویژه رمان چاه تنهایی | مریم علیخانی نویسنده برتر انجمن یك رمان

  • نویسنده موضوع maryamalikhani
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 237
  • بازدیدها 13,285
  • کاربران تگ شده هیچ

maryamalikhani

نویسنده برتر انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
6/12/17
ارسالی‌ها
960
پسندها
7,085
امتیازها
22,873
مدال‌ها
18
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #191
همه جا را به همراه ژیلا و افشین در پی گمشده‌ام گشته‌ام، حتی پزشکی قانونی! اما گویی سوگند مبدل به قژره آبی شده و در دل زمین فرو رفته است. کابوس‌های نبودن و نیافتن سوگند، در شب بعد، ضربات خود را کشنده‌تر بر پیکر نیمه‌جان شده‌ام وارد می‌کنند. خودم را روی تختخواب به پشت، پرت می‌کنم و به عکس دو‌نفره‌مان که در قابی نقره‌ای روی دیوار جا خوش کرده، خیره می‌شوم. اشک‌هایم بی‌اختیار، از گوشه چشمانم جاری‌ست و در حفره گوشم مدفون می‌شوند.
با صدای زنگ تلفن، قلبم از جا کنده می‌شود و دستم بی‌هوا سمت گوشی تلفن می‌رود، صدای افشین را که از آن سوی خط می‌شنوم، قطره اشکی را که بر لبم چکیده، با چرخاندن زبان دور دهانم، می‌نوشم و تلفن را جواب می‌دهم.
- چی شده افشین؟ از سوگند خبری پیدا کردی؟
افشین...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : maryamalikhani

maryamalikhani

نویسنده برتر انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
6/12/17
ارسالی‌ها
960
پسندها
7,085
امتیازها
22,873
مدال‌ها
18
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #192
- صبح بخیر آقا، امری باشه؟
نگاهش می‌کنم و می‌پرسم:
- رانندگی بلدی حیدر؟
- بلدم آقا جان، جوون‌تر که بودم توی معدن کار می‌کردم،اونجا راننده بودم، با کامیون نخاله می‌بردم، اما از اون وقت به بعد تصدیقم رو گذاشتم بالای طاقچه خاک می‌خوره،به کارم نمی‌یاد که.

از ماشین پیاده می‌شوم. سری تکان می‌دهم و می‌گویم:
- خوبه، حالا برو از بالای طاقچه بردار بیارش، گمونم الان به کارِت بیاد.
- چطور مگه؟
- چطور نداره، برو بیارش، زود هم برگرد که باید من رو تا شاه عبدالعظیم برسونی.
حیدر، با چشمانی که از تعجب گرد شده، همان طور که داخل خانه می‌شود، آهسته؛ طوری که انگار می‌خواهد خواب معصومه و دخترانش را آشفته نکند، می‌پرسد:
- خیر باشه آقا، این وقت صبح شاه عبدالعظیم خبریه؟...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : maryamalikhani

maryamalikhani

نویسنده برتر انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
6/12/17
ارسالی‌ها
960
پسندها
7,085
امتیازها
22,873
مدال‌ها
18
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #193
افشین و ژیلا، پشت در اتاق در راهروی بیمارستان ایستاده‌اند و تا چشمشان به من می‌افتد، سراسیمه می‌پرسند:
- چه خبر؟
- هیچی، دکتر میگه باید بهش خون بزنن، دارم می‌رم برای اهدای خون.
افشین، خودش را در مسیرم می‌اندازد و می‌گوید:
- منم می‌تونم خون بدم؟ چقدر خون لازم دارن؟ دکتر نگفت حال سوگند الان چطوره؟
یک آه عمیق می‌کشم و نیم نگاهی به ژیلا که با نگرانی دستهایش را بهم می‌فشارد می‌اندازم و با لحنی پر از تردید و حسرت می‌گویم:
- نه، چیزی نگفت، فقط گفت خون لازم داره، فعلاً نمی‌خواد تو بیای، اینجا پیش ژیلا باش، شاید سوگند به هوش بیاد یا دکتر کاری داشته باشه، من میرم و برمی‌گردم، اگه بازهم به خون احتیاج شد، بهت خبر می‌دم.
افشین فقط سر تکان می‌دهد. دو قدم که جلو می‌روم، روی پاشنه چرخی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : maryamalikhani

maryamalikhani

نویسنده برتر انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
6/12/17
ارسالی‌ها
960
پسندها
7,085
امتیازها
22,873
مدال‌ها
18
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #194
از هر بسته قرص آرام‌بخش و مسکنی که در خانه داشتیم یک عدد خورده‌ام،به چشمانم چشم‌بند زده‌ام و سرم را در بالش فرو برده‌ام شاید با لحظه‌ای خواب،ذهن آشفته‌ام آرام گیرد و این سردرد لعنتی هم تمام شود.
صدای زنگ تلفن درست مثل سوهان خراطی مغزم را می‌خراشد، دست سمت پاتختی می‌برم تا سیم تلفن را بکشم و از شنیدن صدایش خلاص شوم که در میان راه به گمان این که مبادا ژیلا باشد و خبر مهمی از سوگند داشته باشد، منصرف می‌شوم و گوشی تلفن را برمی‌دارم و با لحنی کنایه آلود ان را جواب می‌دهم:
- بله، بفرمایید.

صدای آرش از آن سوی خط تلفن، به گوش می‌رسد.
- الو، بهنام؟
- تویی آرش؟
- آره منم.
به گمانم باز مثل همیشه خبری در روزنامه‌ها خوانده و یا فیلمی از ایران و درگیری‌هایش در...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : maryamalikhani

maryamalikhani

نویسنده برتر انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
6/12/17
ارسالی‌ها
960
پسندها
7,085
امتیازها
22,873
مدال‌ها
18
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #195
پرنده‌ی عشق با بال و پری شکسته از قفس تنگ دلم بیرون رفته! حالم خوش نیست، من دیگر خود را نه بهنام پرنیان می‌دانم نه یک موزیسین عاشق پیشه! من هیچ نیستم، حتی دیگر آدم هم نیستم. شاید جایی در این شهر نفرینی یک گلوله به قلبم شلیک شده و مدتی‌ست که مرده‌ام و در این مخروبه جنازه‌ام آن قدر مانده که متعفن شده‌ است. آری! به یقین من مرده‌ام!
افشین؛ بار دیگر صدایم می‌زند:
- بهنام؟
نگاهش نمی‌کنم، به عکس دو نفره‌مان روی دیوار مات مانده‌ام، دوباره صدایم می‌زند:
- بهنام؟
در تختخواب غلتی می‌‌زنم. اما باز هم نگاهش نمی‌کنم.
- هوم.
- سوگند از بیمارستان مرخص شده، نمی‌آی بریم دنبالش؟
آهی بلند می‌کشم.
- سوگند کیه؟ من همچین کسی نمی‌شناسم.
افشین با چهار انگشت به پیشانی‌اش می‌زند...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : maryamalikhani

maryamalikhani

نویسنده برتر انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
6/12/17
ارسالی‌ها
960
پسندها
7,085
امتیازها
22,873
مدال‌ها
18
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #196
افشین، با تعجب دستی به سرم می‌کشد و می‌پرسد:
- این گریه خوشحالی یا ناراحتی؟ چت شد یه هو پسر؟
دلم برای بی‌کسی‌ام می‌سوزد، کاش می‌توانستم به افشین بگویم دردی که به گلویم رسیده و از چشمانم جاریست، از چه زخم کشنده‌ای نشأت گرفته اما فقط با همان بغض و در میان گریه می‌گویم:
- برو افشین، تو رو خدا ولم کنید، برو بهش بگو بهنام مُرد، بگو بچه‌ام مال خودت هر غلطی خواستی بکن فقط دیگه سراغ من نیا!
افشین از جا بلند می‌شود و با تحکم می‌گوید:

- واقعاً متأسفم، قربون خدا برم، من و ژیلا چند ساله داریم واسه داشتن یه انگشت اون بچه آه می‌کشیم اون وقت خدا به کیا بچه میده؟ جفتتون خیلی بی لیاقتید، معلوم نیست اون آرش بی همه چیز چی بهت گفته که...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : maryamalikhani

maryamalikhani

نویسنده برتر انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
6/12/17
ارسالی‌ها
960
پسندها
7,085
امتیازها
22,873
مدال‌ها
18
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #197
نفسم را بریده و گرفته، شبیه یک آه در گلو مانده، بیرون می‌دهم. دیگر نه حوصله‌ی دوست داشتن را دارم و نه می‌خواهم کسی دوستم داشته باشد. این روزها و شب‌ها فقط سردم مثل دی… مثل بهمن… مثل اسفند… مثل زمستان، حس می‌کنم احساسم یـــخ زده… آرزوهایم قــندیل بسته و امیدم زیر بهمن سـرد احساسم دفن شده، دیگر نه به آمدنش دلخوشم و نه از رفتش غمگین، من این روزها فقط و فقط پر از ســکوتم!
تمام شهر را پای پیاده قدم زده‌ام تا شاید این درد کشنده از قلبم کنده شود و جایی گوشه‌ی همین شهر جا بماند اما آخر شب با پاهایی تاول زده و خسته، پشت درب آهنی عمارت پر از سراب پرنیان، ایستاده‌ام و چشمانم بی‌اختیار اشک جاریست.
تصمیمم را گرفته‌ام، آمده‌ام چمدان ببندم و از این ماتم سرا کوچ کنم بی‌خبر از این که دلیل...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : maryamalikhani

maryamalikhani

نویسنده برتر انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
6/12/17
ارسالی‌ها
960
پسندها
7,085
امتیازها
22,873
مدال‌ها
18
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #198
تاول‌های کف پایم می‌سوزد و حس می‌کنم شبیه همان تاول‌های درشت را در قلبم هم دارم که چنین پر درد می‌سوزد.
چشمم که به او می‌افتد، انگار کسی یا چیزی، مرا از رفتن باز می‌دارد، نمی‌دانم شاید هم باز جادوی چشمانش است که متوقفم کرده، سری تکان می‌دهم و زیر لب می‌گویم:
- راست میگی، حق با توست، دليلی نداره من از خونه خودم برم، اونی كه بايد بره تويی!
حرفم را نشنیده می‌گیرد و چند قدم به سویم می‌آید و پایین پله‌ها می‌ایستد و می‌گوید:
- به خاطر اتفاقی كه افتاد معذرت می‌خوام عزيزم، ولی باور كن اين فقط يه سوءتفاهمه؛ می‌دونم كار احمقانه‌ای كردم كه دست به خودكشی زدم، اما به خدا قصدم آزار تو نبود، ما روزهای تلخ و شيرين زيادی باهم داشتيم، ولی كنار هم زندگی كرديم و
نذاشتيم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : maryamalikhani

maryamalikhani

نویسنده برتر انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
6/12/17
ارسالی‌ها
960
پسندها
7,085
امتیازها
22,873
مدال‌ها
18
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #199
تنم از شنیدن این کلام می‌لرزد، فکر همه چیز را کرده بودم به جز این مهمان ناخوانده! از جا بلند می‌شوم، راه می‌روم، پشت سرهم یک مسیر تکراری را می‌روم و برمی‌گردم، برای نجات سوگند از این مهلکه یک راه بیشتر باقی نمانده و آن جدایی و دوری از من است اما برای آن طفلی که می‌گوید در وجودش در حال رشد است، هیچ راه فراری نیست مگر این که....
پوست خشکیده لبم را با عصبانیت می‌کنم و روی همان مبلی که سوگند چند لحظه قبل آن جا خوابیده بود، می‌نشینم و پشت به او می‌کنم تا موقع حرف زدن مبادا آن دو تیله آبی را ببینم و از آن چه تصمیم گرفته‌ام وا بمانم!
- وقتی ماجرا رو شنیدم، خيال می‌كردم اگه در حقم نامردی كردی، حداقل يه كم وجدان و شرف برات باقی مونده که این طوری داغونم نکنی، ولی تو چقدر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : maryamalikhani

maryamalikhani

نویسنده برتر انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
6/12/17
ارسالی‌ها
960
پسندها
7,085
امتیازها
22,873
مدال‌ها
18
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #200
برای لحظه‌ای تعادل روانی‌ام بهم می‌ریزد، دو انگشت شست و اشاره‌ام را در بیخ گلویش فرو می‌کنم و تا آن جا که می‌توانم به گلویش فشار می‌آورم و نعره می‌زنم:
- آخه مگه اون چی داشت كه من نداشتم؟ توی زندگی چی برات كم گذاشتم كه زندگيم رو به يه چك سفيد امضا فروختی؟ سوگند تو تا كجا پيش رفتی؟ كی اين قدر بی‌شرف شدی؟
چشمانش طوری از کاسه بیرون زده که مرا می‌ترساند و باعث می‌شود تا انگشتانم را از گلویش بر دارم. قبل از این که بتواند جوابم را بدهد،چندین سرفه پیاپی می‌کند و آهسته گلویش را که آثار کبودی بر آن نشسته می‌مالد و به زحمت می‌گوید:

چطور می‌تونی به همين راحتی به من همچين تهمتی بزنی؟ مگه توی تمام مدت زندگي‌مون از من جز وفاداری و عشق...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : maryamalikhani

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 4)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا