- تاریخ ثبتنام
- 6/12/17
- ارسالیها
- 960
- پسندها
- 7,085
- امتیازها
- 22,873
- مدالها
- 18
سطح
12
- نویسنده موضوع
- #191
همه جا را به همراه ژیلا و افشین در پی گمشدهام گشتهام، حتی پزشکی قانونی! اما گویی سوگند مبدل به قژره آبی شده و در دل زمین فرو رفته است. کابوسهای نبودن و نیافتن سوگند، در شب بعد، ضربات خود را کشندهتر بر پیکر نیمهجان شدهام وارد میکنند. خودم را روی تختخواب به پشت، پرت میکنم و به عکس دونفرهمان که در قابی نقرهای روی دیوار جا خوش کرده، خیره میشوم. اشکهایم بیاختیار، از گوشه چشمانم جاریست و در حفره گوشم مدفون میشوند.
با صدای زنگ تلفن، قلبم از جا کنده میشود و دستم بیهوا سمت گوشی تلفن میرود، صدای افشین را که از آن سوی خط میشنوم، قطره اشکی را که بر لبم چکیده، با چرخاندن زبان دور دهانم، مینوشم و تلفن را جواب میدهم.
- چی شده افشین؟ از سوگند خبری پیدا کردی؟
افشین...
با صدای زنگ تلفن، قلبم از جا کنده میشود و دستم بیهوا سمت گوشی تلفن میرود، صدای افشین را که از آن سوی خط میشنوم، قطره اشکی را که بر لبم چکیده، با چرخاندن زبان دور دهانم، مینوشم و تلفن را جواب میدهم.
- چی شده افشین؟ از سوگند خبری پیدا کردی؟
افشین...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش