- تاریخ ثبتنام
- 6/12/17
- ارسالیها
- 960
- پسندها
- 7,085
- امتیازها
- 22,873
- مدالها
- 18
سطح
12
- نویسنده موضوع
- #201
طاقت ایستادن ندارم، روی زمین ولو میشوم و با دست، صورتم را میپوشانم و هایهای گریه سر میدهم و در میان گریههایم ملتمسانه میگویم:
- برو سوگند، تو رو خدا برو، برای هميشه از اين خونه برو، از دلم، از خاطراتم برو، به خدا من مستحق اين همه ظلم نيستم، برو، خواهش میكنم برو.
كنارم روی زمين زانو میزند،وقتی دستهایم را میگیرد و از صورتم جدا میکند اشک، پهنای صورتش را پوشانده و با گریه میگوید:
- به خدا داری اشتباه میكنی، من گناهی مرتكب نشدم، به عشقمون قسم هيچ وقت بهت خي*انت نكردم، همش دروغه، تهمته، باور كن، حرفم رو باور كن.
پیشانیاش را به پیشانیام میچسباند و ناله کنان میگوید:
- لااقل به خودت و به اين بچه رحم كن، تو كه میدونی جز تو هيچ كس رو ندارم كه بهش پناه...
- برو سوگند، تو رو خدا برو، برای هميشه از اين خونه برو، از دلم، از خاطراتم برو، به خدا من مستحق اين همه ظلم نيستم، برو، خواهش میكنم برو.
كنارم روی زمين زانو میزند،وقتی دستهایم را میگیرد و از صورتم جدا میکند اشک، پهنای صورتش را پوشانده و با گریه میگوید:
- به خدا داری اشتباه میكنی، من گناهی مرتكب نشدم، به عشقمون قسم هيچ وقت بهت خي*انت نكردم، همش دروغه، تهمته، باور كن، حرفم رو باور كن.
پیشانیاش را به پیشانیام میچسباند و ناله کنان میگوید:
- لااقل به خودت و به اين بچه رحم كن، تو كه میدونی جز تو هيچ كس رو ندارم كه بهش پناه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش