• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

ویژه رمان چاه تنهایی | مریم علیخانی نویسنده برتر انجمن یك رمان

  • نویسنده موضوع maryamalikhani
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 237
  • بازدیدها 13,279
  • کاربران تگ شده هیچ

maryamalikhani

نویسنده برتر انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
6/12/17
ارسالی‌ها
960
پسندها
7,085
امتیازها
22,873
مدال‌ها
18
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #201
طاقت ایستادن ندارم، روی زمین ولو می‌شوم و با دست، صورتم را می‌پوشانم و های‌های گریه سر می‌دهم و در میان گریه‌هایم ملتمسانه می‌گویم:
- برو سوگند، تو رو خدا برو، برای هميشه از اين خونه برو، از دلم، از خاطراتم برو، به خدا من مستحق اين همه ظلم نيستم، برو، خواهش میكنم برو.
كنارم روی زمين زانو می‌زند،وقتی دست‌هایم را می‌گیرد و از صورتم جدا می‌کند اشک، پهنای صورتش را پوشانده و با گریه می‌گوید:
- به خدا داری اشتباه می‌كنی، من گناهی مرتكب نشدم، به عشق‌مون قسم هيچ وقت بهت خي*انت نكردم، همش دروغه، تهمته، باور كن، حرفم رو باور كن.
پیشانی‌اش را به پیشانی‌ام می‌چسباند و ناله کنان می‌گوید:
- لااقل به خودت و به اين بچه رحم كن، تو كه می‌دونی جز تو هيچ كس رو ندارم كه بهش پناه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : maryamalikhani

maryamalikhani

نویسنده برتر انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
6/12/17
ارسالی‌ها
960
پسندها
7,085
امتیازها
22,873
مدال‌ها
18
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #202
آن قدر نوشیدنی خورده‌ام که کاملاً تعادلم را از دست داده‌ام. مثل دیوانه‌ای از قفس گریخته، به سویش حمله ور می‌شوم و شروع به كتك زدنش می‌کنم؛ اگر قرار است پرنیان فرزندم را هم چون من، اسیر خواسته‌های خود کند یا به دست او کشته شود، همان بهتر که این جا و در همین لحظه هر سه نفرمان بمیریم!
سوگند اما خودش را در شکمش جمع کرده تا سر و صورت و دستهایش را سپر بلای کودکش کند! لحظه‌ای بعد؛ نفس بریده، چون حیوانی زخمی، روی زمین ولو می‌شوم و صدای گریه‌ام بلند می‌شود.
چشمانم از شدت گریه به خون نشسته، سرم را بالا می‌گیرم و نگاه پر دردی به او که از درد به خود می‌پیچد می‌اندازم.
- چرا با من اين كا رو كردی؟ كاش من رو به خاطر هركينه‌ای كه تو دلت ازم داشتی می‌كشتی ولی هيچ‌ وقت كسی حرف...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : maryamalikhani

maryamalikhani

نویسنده برتر انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
6/12/17
ارسالی‌ها
960
پسندها
7,085
امتیازها
22,873
مدال‌ها
18
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #203
آفتاب که غروب می‌کند و خبری از معصومه و حیدر نمی‌شود، جل و پلاسم را جمع می‌کنم و به داخل عمارت می‌روم. چند ساعتی که از شب می‌گذرد، حیدر؛ هراسان کلید به در می‌اندازد و با دیدن من که در تاریک و روشنای نور ماه روی کاناپه در سالن پذیرایی نشسته‌ام، درجا خشکش می‌زند و با لکنت می‌گوید:
- ای وای آقا جان شما هنوز بیدارید؟
چشمهایم را با دو انگشت می‌مالم و با بی‌حوصلگی می‌پرسم:
- تا الان کدوم گوری بودید؟ سر خود شدید؟ هر وقت دلتون بخواد می‌آیید، هر وقت اراده کنید تشریف می‌برید؟ خونه بی‌صاحاب شده؟
- خدا نکنه آقا جان، به جون بچه‌هام شرمنده‌ام!
- شرمندگی تو نه واسه من شام و نهار میشه، نه واسه خونه خدمتکار! اگر نمی‌تونی درست کار کنی به سلامت.
دستپاچه، یک قدم جلو می‌آید و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : maryamalikhani

maryamalikhani

نویسنده برتر انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
6/12/17
ارسالی‌ها
960
پسندها
7,085
امتیازها
22,873
مدال‌ها
18
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #204
اوستا، سر به زیر می‌اندازد. شقیقه‌هایم را که از درد زق‌زق می‌کند با دست می‌مالم، زیر چشمی نگاهش می‌کنم و می‌پرسم:
-- حالا بچه چی هست؟

با دلخوری می‌گوید:
- دختر!
- حال معصومه و دخترت خوبه که؟
- الحمدالله.
- پس واسه چی اخم‌هات توی همه؟
یک آه غلیظ می‌کشد و دستها‌یش را بهم می‌مالد و با همان حالت دلخوری می‌گوید:
- خیال می‌کردم بعد دوتا دختر خدا این دفعه دیگه بهم یه پسر میده که کمک حالم باشه ولی انگاری توی تقدیر حیدر فقط دختره!
به کوته فکری‌اش پوزخند می‌زنم.
- همون بهتر که دختر باشه، اگر پسر میخوای که به جای تو کار کنه، دختر واست بهتره.
حیدر، همان طور که سرش پایین است، سمت آشپزخانه می‌رود. به سوی او گردنم را...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : maryamalikhani

maryamalikhani

نویسنده برتر انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
6/12/17
ارسالی‌ها
960
پسندها
7,085
امتیازها
22,873
مدال‌ها
18
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #205
بدون این که مشتش را وا کند و پول‌ها را بشمارد، آن را به دستم می‌سپارد و با لحن خاصی می‌گوید:
- خیلی ممنون آقا جان، از شما به ما رسیده، پول دارم، دست شما درد نکنه، امشب افشین خان هم به پرستار انعام داد، پولش رو دادم ولی هرکاری کردم قبول نکرد، از خوبی‌های شما و خانم، من و معصومه خجالت زده‌ایم به خدا!
پول را در جیب جلیقه‌ی سیاهش می‌چپانم و می‌گویم:
- نگفتم پول نداری، این پول هم واسه خودت ندادم، کادوی تولد دخترته، بگیر، با منم انقدر بحث نکن که حوصله ندارم.
- خدا از بزرگی شمارو کم نکنه.
چند قدم جلو می‌رود اما گویی چیزی او را از رفتن باز می‌دارم که دوباره به سوی من که لک‌هایم را بسته‌ام و روی کاناپه دراز کشیده‌ام باز می‌گردد و می‌گوید:
- جسارته آقا، ببخشید،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : maryamalikhani

maryamalikhani

نویسنده برتر انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
6/12/17
ارسالی‌ها
960
پسندها
7,085
امتیازها
22,873
مدال‌ها
18
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #206
روی زمین ولو می‌شوم، اشک‌هایم جاریست وقتی که می‌گویم:
- من واسه بهدخت پدری کردم، اون دیگه چرا؟ شماها از پشت بهم خنجر زدید.
- این طوری نیست، پرنیان مجبورمون کرد که سوگند رو ببریم به اون خونه متروک، از اولش هم ازت کینه داش و می‌خواست انتقام بگیره، اون همه چیز رو می‌دونست، من و بهدخت سعی کردیم یه جوری این رو بهت حالی کنیم ولی تو دست بردار نبودی، سوگند هیچ گناهی نداره، تا پای جونش پای تو وایستاد وقتی دید پرنیان ول کن نیست مجبور شد رگش رو بزنه، پرنیان هم از ترس این که مبادا دختره بمیره و واسش شر بشه پیشنهاد من رو قبول کرد و اون رو به من سپرد تا برسونمش پشت در خونه افشین...
با ناله می‌گویم:
- تو رو خدا بس کن آرش!
آرش، با لحن محزونی جواب می‌دهد:
- پرنیان برگشته، من...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : maryamalikhani

maryamalikhani

نویسنده برتر انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
6/12/17
ارسالی‌ها
960
پسندها
7,085
امتیازها
22,873
مدال‌ها
18
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #207
معصومه نگاهی به شکم برآمده سوگند می‌اندازد و خنده ریزی می‌کند و می‌گوید:
- زیر سایه شما ماهم خوبیم، خانم جان به سلامتی انگار شما هم دیگه وقتشه که بارتون رو زمین بذارید.
سوگند تلخ‌خند می‌زند، تلخی‌اش مثل قهوه اسپرسوهای آرش، که لاجرعه سر می‌کشیدمشان، بر جانم می‌نشیند. هنوز نقش لبخند بر لبش است که از معصومه می‌پرسد:
- آقا خونه‌ست؟
معصومه با سر اشاره‌ای به پشت سرش می‌کند و در جواب سؤال او می‌گوید:
- از صبح توی ایوون نشستن.
قبل از این که قدم از قدم بر‌ دارد، به سوی ایوان پا تند می‌کنم و دوباره روی صندلی راک ولو می‌شوم و منتظرش می‌مانم. صدای قدم‌های آشنا و لرزانش که نزدیک می‌شود، صندلی را پشت به باغ می‌چرخانم. دستِ خودم نیست، همان قدر که عاشق دیدارش هستم، از دیدن...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : maryamalikhani

maryamalikhani

نویسنده برتر انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
6/12/17
ارسالی‌ها
960
پسندها
7,085
امتیازها
22,873
مدال‌ها
18
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #208
- بهنام؟ چرا اینجا نشستی؟
صدای آشنایش مثل همیشه بر جان و دلم می‌نشیند، آهسته، گردنم را به سویش می‌چرخانم؛ از دیدن موهای ژولیده و چشمان پف کرده‌ام ، لب می‌گزد. پوزخندی می‌زنم و سعی می‌کنم ته مانده احساسم را با آن بیرون بریزد وعاری از هر حسی می‌گویم:
- تو برای چی اومدی این‌جا؟ مگه نگفتم دیگه نمی‌خوام ببینمت؟
سری تکان می‌دهد و با کنایه می‌گوید:
- اومدم شوهرم رو ببینم.
چشمانم را تنگ می‌کنم و ابروهایم را بهم گره می‌زنم و در جوابش می‌گویم:
- عوضی اومدی خانم.
- هنوز هم می‌خوای با این نیش و کنایه‌هات آزارم بدی؟
دستم را در هوا می‌چرخانم:
- از همون راهی که اومدی راهت رو بگیر و برو، هری.
توجهی نمی‌کند، از دیدن تغییرات ظاهری‌اش حال خوشی ندارم، شاید برای این که عادت کرده‌ام...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : maryamalikhani

maryamalikhani

نویسنده برتر انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
6/12/17
ارسالی‌ها
960
پسندها
7,085
امتیازها
22,873
مدال‌ها
18
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #209
قصد رفتن دارد، چند گام به جلو بر می‌دارد، هنوز زیاد دور نشده که شعرش در من شور می‌شود و همه اعضای بدنم را به شورش وا می‌دارد، می‌خواهم از جا بلند شوم اما آن قدر نوشیدنی خورده‌ام که نقش زمین می‌شوم، سوگند، سراسیمه به سویم بر‌می‌گردد و با فریادی بلند، حیدر را صدا می‌زند.
حیدر دوان‌دوان خودش را می‌رساند، زیر کتف‌هایم او را می‌گیرد تا از زمین بلندم کند اما من میلی به برخاستن ندارم،سوگند جلوتر می‌آید و به رویم خم می‌شود و ملتمسانه می‌گوید:
- حالت خوب نیست، بذار کمکت کنه.
نگاهی هم به اوستا حیدر می‌اندازد و می‌گوید:
- لطفاً آقارو ببر توی خونه تا استراحت کنه.
فریادم بلند می‌شود، خدایا پس چرا این دختر از من متنفر نمی‌شود؟ چرا دل نمی‌کند؟چرا نمی‌رود؟ مگر این همان سوگند...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : maryamalikhani

maryamalikhani

نویسنده برتر انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
6/12/17
ارسالی‌ها
960
پسندها
7,085
امتیازها
22,873
مدال‌ها
18
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #210
قطره اشکم را که بی‌اجاره بر گونه‌ام نشسته و قصد رسوا کردنم را دارد را با انگشت پاک می‌کنم و با صدایی بغض آلود ادامه می‌دهم:
- شاید تقدیر این بچه هم این جوری بوده که قربانی حماقت ما بشه، دیگه هیچ وقت نمی‌خوام ببینمت سوگند، نمی‌خوام هیچی ازت بشنوم، تو رو خدا فکر کن من مُردم، من رو امروز
اینجا چال کن و برو، فقط برو.
اوستا حیدر استغفرالهی زیر ل**ب می‌گوید و از زمین بلندم می‌کند و با اخم می‌گوید:
- این حرف‌ها رو نزنید آقا، خدا قهرش می‌گیره، آدم به ناموسش از این حرف‌ها نمیزنه، والا کراهت داره!
خودم را از او جدا می‌کنم،با پشت دست به سینه‌اش می‌کوبم و با خشم فریاد می‌زنم:
- تو چی میگی این وسط هان؟ تو چی میگی؟
اوستا سر به زیر می‌اندازد.
- من چیکاره‌ام آقا که بخوام جسارت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : maryamalikhani

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 4)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا