• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

رتبه سوم جنایی رمان زیر نوار مرگ | فائزه متش کاربر انجمن یک رمان

از نظر شما رمان چطوره؟

  • متوسط

    رای 0 0.0%
  • بد

    رای 0 0.0%
  • بد رو به افتضاح

    رای 0 0.0%
  • افتضاح

    رای 0 0.0%

  • مجموع رای دهندگان
    16

ILLUSION

نویسنده ادبیات
نویسنده ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
26/1/22
ارسالی‌ها
386
پسندها
2,608
امتیازها
14,063
مدال‌ها
13
سن
22
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #41
سبحان دستی به صورت گندمی رنگش کشید که زبری ته‌ریش سیاه رنگ تازه درآمده‌، انگشتانش را تا حدودی آزار داد.
اگر این حدسیه‌ی یکسان بودن مکان قتل‌ها درست بود؛ سرنخ مهمی به دست آورده بود که بسیار به گره‌گشایی از این پرونده‌ی پیچیده کمک می‌کرد. به علاوه میزان فشار رسانه‌ها و بالا دستی‌ها روی خودش و تیمش کم می‌شد. همین باعث شد لبخند کم‌رنگی از رضایت روی لبان پهنش شکل بگیرد. نگاهش را از صورت سروان راغب که مردی چهارشانه با قدی متوسط و ریش‌های سیاه نیمه‌بلند بود؛ روی صورت سروان انارکی که سن و سالش از تمام آن‌ها بیش‌تر بود چرخاند.
سپس به صورت دو ستوان دیگر که به تازگی به تیم جنایی پیوسته بودند؛ نگاه کرد و گفت:
- کارتون خوب بود. اگه این فرضیه ثابت بشه، سرنخ مهمی به دست آوردیم. به علاوه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : ILLUSION

ILLUSION

نویسنده ادبیات
نویسنده ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
26/1/22
ارسالی‌ها
386
پسندها
2,608
امتیازها
14,063
مدال‌ها
13
سن
22
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #42
***
نگاهش را به سیاهی قیرمانندی که آسمان شهر را فرا گرفته، دوخته بود و انگار چیزی نمی‌توانست او را از گرداب افکاری که هرلحظه بیش‌تر و بیش‌تر غرقش می‌کرد؛ نجات دهد.
گونه‌های یخ‌زده و بینی سرخش را حتی حس نمی‌کرد. قطره‌های سرد و تند بارانی که از میان موهای شب‌رنگش سر می‌خورد و روی صورتش می‌غلتید، گاهی دیدش را تار می‌کرد و نتیجه‌اش می‌شد پلک‌زدن کوتاهی که کمی، تنها کمی از تاری دیدش را از بین می‌برد.
انگشتان پاهایش میان بوت‌های مشکی رنگش که حال لکه‌های گل آن را کثیف کرده بود، یخ‌زده و بی‌حس شده بود. نوری که از چراغ‌های خودروی پشت سرش می‌تابید، تنها چند متر از زمین گل شده‌ی زیر پاهایش را روشن می‌کرد و او روی بلندی تپه‌ای که تمام تهران را که نه، ولی بیش‌ترش را می‌شد از روی آن...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : ILLUSION

ILLUSION

نویسنده ادبیات
نویسنده ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
26/1/22
ارسالی‌ها
386
پسندها
2,608
امتیازها
14,063
مدال‌ها
13
سن
22
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #43
مشغول مطالعه‌ و تکمیل گزارش‌کار عملیات مربوط به پرونده‌ی گروگان‌گیری که چندی پیش انجام شده بود، شد.
با صدای تقه‌‌ی در گردنش را تکان داد و اجازه‌ی ورود را صادر کرد.
ستوان حمیدی وارد اتاق شده و پس از احترام نظامی، درحالی‌که پرونده‌ای را روی میز سبحان می‌گذاشت، گفت:
- گزارشی که در مورد خودروهای تصادفی خواسته بودین، این آماریه که از جمعه‌ی گذشته تا صبح امروز گرفته شده.
سبحان پرونده را برداشت و با دقت به آن خیره شد که ستوان حمیدی برگه‌ی دیگری را هم روی میز گذاشت و اضافه کرد:
- فقط شیش‌تا خودروی تصادفی پیدا شده که صاحبای چهارتای اون‌ها اعلام مفقودی کردن و شناسایی شدن. اما این دوتا...
و دستش را روی پلاک دو خودرویی که عکس آن‌ها نیز جلویشان چاپ شده بود، گذاشت و ادامه داد:
- یکی از...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ILLUSION

ILLUSION

نویسنده ادبیات
نویسنده ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
26/1/22
ارسالی‌ها
386
پسندها
2,608
امتیازها
14,063
مدال‌ها
13
سن
22
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #44
سبحان دستانش را روی صندلی که سینا روی آن نشسته‌ بود، گذاشت و به مانیتور که اطلاعات سردخانه و بیمارستان‌های ذکر شده روی آن نقش بسته بود، نگاه کرد.
گوشه‌ی لبانش را پایین داد و گفت:
- مثل این‌که قاتل‌مون همه‌ی تلاشش رو انجام داده که ردی برامون باقی نذاره.
سپس صاف ایستاد و ادامه داد:
- خودروی مقتول توی یکی از جاده‌های منتهی به کرج پیدا شده، به خانواده‌ش خبر دادیم برای شناسایی جسد بیان. اگه هویت تائید بشه، می‌تونیم روی ارتباط یا وجه اشتراک احتمالی مقتول‌ها تحقیق کنیم.
سینا که با جدیت مشغول کار کردن با کامپیوتر بود، با شنیدن این حرف دست از کار کشید و سرش را بالا آورد؛ نگاه سبز روشنش که به خاطر نیافتن موردی از کاورهای جسد تیره شده بود، با پیدا شدن این سرنخ جدید دوباره شفاف شد و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ILLUSION

ILLUSION

نویسنده ادبیات
نویسنده ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
26/1/22
ارسالی‌ها
386
پسندها
2,608
امتیازها
14,063
مدال‌ها
13
سن
22
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #45
چند ساعت بعد سبحان پشت میز فلزی که آن‌طرفش زنی لاغر و قد بلند نشسته بود؛ قرار گرفته و با دقت چهره و رفتار او را زیر نظر گرفته بود.
زن پای چپش را مدام روی زمین تکان می‌داد و با فشردن انگشت‌های یخ کرده‌اش به لبه‌ی میز سعی در آرام کردن خود داشت. لبه‌ی مانتوی آبی کلفتش نم باران گرفته و با بوی عطری گرم که روی اعصاب سبحان بود، مخلوط شده بود.
زن آب دهانش را قورت داد و گلویش را صاف کرد و بالاخره به خود جرات پرسیدن سوالی که از زمان تماس گرفتن اداره‌ی جنایی تهران بزرگ در ذهنش جولان می‌داد را داد:
- میشه بگین علت این ملاقات چیه؟
و چشمان گود افتاده‌ی قهوه‌ای رنگش را درحالی‌که سعی می‌کرد افکار آشفته‌اش را به پستوی ذهنش عقب براند، به مرد روبه‌رویش دوخت و گفت:
- برای فرداد اتفاقی افتاده؟...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ILLUSION

ILLUSION

نویسنده ادبیات
نویسنده ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
26/1/22
ارسالی‌ها
386
پسندها
2,608
امتیازها
14,063
مدال‌ها
13
سن
22
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #46
سبحان ابروهایش را بالا انداخت و گفت:
- خودروی ایشون توی یکی از جاده‌های منتهی به کرج پیدا شده؛ درحالی‌که منحرف شده و سرنشینی هم نداشته. احتمالاً صاحب این خودرو، شوهر شما، همون جسدیه که صبح روز جمعه حوالی شهرک اکباتان پیدا شده. برای تایید هویت جسد، باید همراه من به پزشکی قانونی تشریف بیارید.

زن دستانش را جلوی دهانش گرفت و قطره‌های اشک بلافاصله از چشمانش سرازیر شدند. جیغ‌های خفه‌اش کم‌کم به زجه‌های از ته دل و بلندی تبدیل شدند که در راهروی باریک و تاریک طنین‌انداز می‌شدند.
سبحان تصمیم گرفت چند لحظه‌ای او را به حال خود رها کند تا بتواند با شوک ناشی از این خبر کنار بیاید. بنابراین از روی صندلی بلند شد و درحالی‌که «متاسفم» آرامی زمزمه کرد، از اتاق خارج شد.
با دیدن دختر بچه‌ای...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ILLUSION

ILLUSION

نویسنده ادبیات
نویسنده ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
26/1/22
ارسالی‌ها
386
پسندها
2,608
امتیازها
14,063
مدال‌ها
13
سن
22
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #47
پرتوهای ضعیف نارنجی رنگ خورشید، در جدال با ابرهای تیره‌ای که آسمان را تا حدود زیادی پوشانده بودند؛ مغلوب می‌شدند. باد خشک و سردی که پس از اتمام باران شروع به وزیدن کرده بود، باعث می‌شد آن‌ دسته از عابرانی که در پیاده‌روی شلوغ در معرض سوز قرار می‌گرفتند، سعی کنند با فشار، راه خودشان را از میان مردان و زنانی که با وجود لباس‌های نو و کهنه‌ی گرم هم دندان‌هایشان از فرط سرما به‌هم می‌خورد، باز کنند.
صدای بوق‌های کوتاه و منقطعی که هرازگاه با داد راننده‌های مانده در ترافیک همراه بود، همهمه‌ی دو سوی خیابان و هوایی که امروز از سوی سازمان هواشناسی ناسالم برای تمام گروه‌ها اعلام شده بود و حتی بیماری که روز به روز بیش‌تر میان مردم شیوع می‌یافت نیز مانع حضور و تجمع مردم نمی‌شد.
پس از...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : ILLUSION

ILLUSION

نویسنده ادبیات
نویسنده ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
26/1/22
ارسالی‌ها
386
پسندها
2,608
امتیازها
14,063
مدال‌ها
13
سن
22
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #48
نگاهش را به ساختمان داد که پشت یکی از پنجره‌های اتاقی که می‌بایست مربوط به اتاق فکر باشد، سینا را دید که انگشت اشاره و وسطش را کنار شقیقه‌اش گذاشت و به نشانه سلام پایین آورد.
سویچ را به نگهبان که سرباز جوانی بود و روی اتیکت یونیفرم سبز رنگش نام «مرتضی غیاثی» حک شده بود، داد و از او خواست خودرویش را به پارکینگ منتقل کند.
گردنش از سرما سرخ شده بود، به خود جنبید و وارد ساختمان شد. جلوی در ورودی را دو نفر با سطل‌های رنگ اشغال کرده بودند و با دقت مشغول رنگ زدن در بودند. بدون توجه به آن‌ها از در گذشت و خودش را به سالن رساند که با موجی از گرمای مطبوع مواجه شد. کمی از انقباض عضله‌هایش کاسته شد و وارد سلف غذاخوری شد.
روی صندلی پلاستیکی کوچک نشست و منتظر ماند تا ظرف غذایش که...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ILLUSION

ILLUSION

نویسنده ادبیات
نویسنده ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
26/1/22
ارسالی‌ها
386
پسندها
2,608
امتیازها
14,063
مدال‌ها
13
سن
22
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #49
از شیشه‌ی بخار گرفته‌ای که رد قطرات باران چند ساعت گذشته را به خوبی می‌شد دید، به آسمان خیره شده بود. هوا کاملاً تاریک شده و هیچکس در محوطه‌ی بیرون اداره نبود. پس از بازجویی طولانی از لادن و لقمان مرشد که حدود دو ساعت به طول انجامیده بود؛ به آن‌ها اجازه‌ی رفتن داده و حال در اتاق خود با آن دیوارهای سرد سفید و قفسه‌ی کتاب‌هایی که تنها بخش مورد علاقه‌اش در این اتاقی بود که هیچ‌گاه با آن خو نگرفته بود.
هنوز زمانی را که به عنوان کارآگاه اصلی و جانشین سرهنگ شجری شروع به کار کرده بود را به خاطر داشت. سرگرد و کارآگاه جوانی که ۳۵ سال بیش‌تر نداشت و همین بی‌تجربگی و ناپختگی، زمینه‌ساز بعضی حواشی و مخالفت‌ها شده بود؛ اما با موفقیت‌های پی در پی در حل پرونده‌های جنایی، توانسته بود...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ILLUSION

ILLUSION

نویسنده ادبیات
نویسنده ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
26/1/22
ارسالی‌ها
386
پسندها
2,608
امتیازها
14,063
مدال‌ها
13
سن
22
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #50
نمای آجری رنگ ساختمان چهار طبقه‌ که در سایه‌سار شب رنگ باخته بود، با ورود به پارکینگ کوچکی که در طبقه‌ی همکف بود، از آن دو پوشیده شد.
خودروی سینا که ماه پیش در اثر سانحه‌ی رانندگی در پارکینگ بود و هنوز دنبال ترخیص آن نرفته بود، حال جای پارک کوچکش را به خودروی سبحان داده بود. سینا دستی میان موهای آشفته‌اش کشید و سعی کرد آن‌ها را تا حدودی مرتب کند و هم‌زمان با آرنج دست راست دستگیره‌ی در را پایین داد و در باز شد.
همهمه‌‌ای که از درون خانه به گوش می‌رسید خلاف آن‌چه که سینا مهمانی ساده‌اش خوانده بود، نشان می‌داد. از همین حالا می‌دانست ره‌آورد مهمانی امشب، چیزی جز سردردهای عصبی که معمولا نیمه شب گریبانش را خواهد گرفت، نخواهد بود.
با ورود به خانه حاضرین تک‌تک در تیررس نگاهش قرار گرفته بودند...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ILLUSION

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 7)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا