- تاریخ ثبتنام
- 24/11/21
- ارسالیها
- 10,114
- پسندها
- 13,523
- امتیازها
- 70,673
- مدالها
- 49
سطح
22
- نویسنده موضوع
- مدیر
- #101
نمیخواستم به خاطر ترسم حتی نزدیک آنجا در شوم؛ اما چارهای هم نبود. مردی که ادعا میکرد میتواند ما را از این بدبختی نجات دهد، میخواست به آنجا برود. با دست اشارهی بیرمقی به پشت چاه دادم و قدمهای کمجانم را به سمتش کشیدم. سید تا زمانیکه از او جلو بزنم صبر کرد و بعد پشت سرم آمد. صدای قدمهایش را میشنیدم؛ اما چشم ترسیدهام از اینکه او سید نباشد، وادارم میکرد تا مدام به عقب برگردم و مطمئن شوم تا کسی که به دنبالم میآید خودش است. به چاه که رسیدم لحظهای مکث کردم و از آن فاصله گرفتم. دلم نمیخواست به هر دلیل دیگری دوباره خودم را در انتهای آن ببینم. به بالای آن پلکان کوتاه که رسیدم، به درب پایینش اشاره دادم. مرد جلو آمد. در آن وقت صبح نور واقعاً کمی به این سمت مایل بود و به سختی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.