- تاریخ ثبتنام
- 22/5/21
- ارسالیها
- 370
- پسندها
- 1,028
- امتیازها
- 6,963
- مدالها
- 9
سطح
9
- نویسنده موضوع
- #61
هومن: بچه ها میاید بازی کنیم؟
رهام: چه بازی؟
هلیا: جرات حقیقت
همه موافقت کردن. حلقه ای زدیم و فرهان بطری رو چرخوند. افتاد به آراد و رهام.
آراد: رهام جرات یا حقیقت؟
رهام: جرات
آراد: گوشیتو بیار به مخاطبینت زنگ بزن ببینیم دخترن یا پسر.
رهام با بیخیالی گوشیشو در آورد و داد دست آراد و گفت:
- هرچقدر دوست داری زنگ بزن. همشون پسرن
حرفش راست بود و پسر بودن. آخراش آراد حرصی شد و گوشیشو بهش پس داد و گفت:
- خاک تو سرت
بعد افتاد به مهگل و فرناز.
مهگل: جرات یا حقیقت؟
فرناز: حقیقت
مهگل: اگه پسر بودی با کدوم دختر تو این جمع اوکی میشدی؟ اوکی شدن مثلا ازدواج و اینا!
فرناز خبیثانه گفت:
- رایا
چشم غره ای رفتم بهش.
رهام با خنده دستشو دورم حلقه کرد و گفت:
- خداروشکر که دختری.
با این حرفش همه خندیدن...
رهام: چه بازی؟
هلیا: جرات حقیقت
همه موافقت کردن. حلقه ای زدیم و فرهان بطری رو چرخوند. افتاد به آراد و رهام.
آراد: رهام جرات یا حقیقت؟
رهام: جرات
آراد: گوشیتو بیار به مخاطبینت زنگ بزن ببینیم دخترن یا پسر.
رهام با بیخیالی گوشیشو در آورد و داد دست آراد و گفت:
- هرچقدر دوست داری زنگ بزن. همشون پسرن
حرفش راست بود و پسر بودن. آخراش آراد حرصی شد و گوشیشو بهش پس داد و گفت:
- خاک تو سرت
بعد افتاد به مهگل و فرناز.
مهگل: جرات یا حقیقت؟
فرناز: حقیقت
مهگل: اگه پسر بودی با کدوم دختر تو این جمع اوکی میشدی؟ اوکی شدن مثلا ازدواج و اینا!
فرناز خبیثانه گفت:
- رایا
چشم غره ای رفتم بهش.
رهام با خنده دستشو دورم حلقه کرد و گفت:
- خداروشکر که دختری.
با این حرفش همه خندیدن...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.