شاعر‌پارسی اشعار قیصر امین پور

snow80

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
30/8/17
ارسالی‌ها
272
پسندها
591
امتیازها
4,233
مدال‌ها
1
سن
22
سطح
4
 
  • #71
پیش نوشت :

ــ کمی حوصله کنید ...

ــ شعر اندکی طولانی است اما . . .

.

.

رفتار من عادی است

اما نمی دانم چرا

این روزها

از دوستان و آشنایان

هر کس مرا می بیند

از دور می گوید :

این روزها انگار

حال و هوای دیگری داری !

اما

من مثل هر روزم

با آن نشانی های ساده

و با همان امضا ، همان نام

و با همان رفتار معمولی

مثل همیشه ساکت و آرام

این روزها تنها

حس می کنم گاهی کمی گنگم

گاهی کمی گیجم

حس می کنم

از روزهای پیش قدری بیشتر

این روزها را دوست دارم

گاهی

ــ از تو چه پنهان ــ

با سنگ ها آواز می خوانم

و قدر بعضی لحظه ها را خوب می دانم

این روزها گاهی

از روز و ماه و سال ، از تقویم

از روزنامه بی خبر هستم

حس می کنم گاهی کمی کمتر

گاهی شدیدن بیشتر هستم

حتی اگر می شد بگویم

این روزها...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : snow80

snow80

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
30/8/17
ارسالی‌ها
272
پسندها
591
امتیازها
4,233
مدال‌ها
1
سن
22
سطح
4
 
  • #72
ما که این همه برای عشق
آه و ناله ی دروغ می کنیم
راستی چرا
در رثای بی شمار عاشقان
-که بی دریغ-
خون خویش را نثار عشق می کنند
از نثار یک دریغ هم
دریغ می کنیم؟
 
امضا : snow80

snow80

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
30/8/17
ارسالی‌ها
272
پسندها
591
امتیازها
4,233
مدال‌ها
1
سن
22
سطح
4
 
  • #73
پیشینیان با ما
در کار این دنیا چه گفتند؟


گفتند : باید سوخت
گفتند : باید ساخت
گفتیم : باید سوخت،


اما نه با دنیا
که دنیا را !


گفتیم : باید ساخت
اما نه با دنیا
که دنیا را !
 
امضا : snow80

snow80

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
30/8/17
ارسالی‌ها
272
پسندها
591
امتیازها
4,233
مدال‌ها
1
سن
22
سطح
4
 
  • #74
ناگهان دیدم سرم آتش گرفت

سوختم ، خاکسترم آتش گرفت


چشم وا کردم ، سکوتم آب شد

چشم بستم ، بسترم آتش گرفت


در زدم ، کس این قفس را وا نکرد

پر زدم ، بال و پرم آتش گرفت


از سرم خواب زمستانی پرید

آب در چشم ترم آتش گرفت


حرفی از نام تو آمد بر زبان

دستهایم ، دفترم آتش گرفت
 
امضا : snow80

snow80

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
30/8/17
ارسالی‌ها
272
پسندها
591
امتیازها
4,233
مدال‌ها
1
سن
22
سطح
4
 
  • #75
ایستاده در باد

شاخه ی لاغر بیدی کوتاه

برتنش جامه ای انباشته از پنبه و کاه

برسر مزرعه افتاده بلند

سایه اش سرد و سیاه

نه نگاهش را چشم ، نه کلاهش را پشم

سایه ی امن کلاهش اما

لانه ی پیر کلاغی است که با قال و مقال

قاروقار از ته دل می خواند:

آنکه می ترسد

می ترساند
 
امضا : snow80

snow80

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
30/8/17
ارسالی‌ها
272
پسندها
591
امتیازها
4,233
مدال‌ها
1
سن
22
سطح
4
 
  • #76
بهترین مثنوی قیصر امین پور :

پیش از اینها فکر می کردم خدا
خانه ای دارد کنار ابر ها

مثل قصر پادشاه قصه ها
خشتی از الماس خشتی از طلا

ماه برق کوچکی است از تاج او
هر ستاره پولکی از تاج او

اطلس پیراهن او آسمان
نقش روی دامن او کهکشان

رعد و برق شب طنین خنده اش
سیل و طوفان نعره ی توفنده اش

دکمه ی پیراهن او آفتاب
برق تیر و خنجر او ماهتاب

هیچ کس از جای او آگاه نیست
هیچ کس را در حضورش راه نیست

پیش از اینها خاطرم دلگیر بود
از خدا در ذهنم این تصویربود

آن خدا بی رحم بود و خشمگین
خانه اش در آسمان ، دور از زمین
 
امضا : snow80

snow80

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
30/8/17
ارسالی‌ها
272
پسندها
591
امتیازها
4,233
مدال‌ها
1
سن
22
سطح
4
 
  • #77
گفتی: غزل بگو! چه بگویم؟ مجال کو؟
شیرین من، برای غزل شور و حال کو؟

پر می زند دلم به هوای غزل، ولی
گیرم هوای پر زدنم هست، بال کو؟

گیرم به فال نیک بگیرم بهار را
چشم و دلی برای تماشا و فال کو؟

تقویم چارفصل دلم را ورق زدم
آن برگهای سبزِِ سرآغاز سال کو؟

رفتیم و پرسش دل ما بی جواب ماند
حال سؤال و حوصله قیل و قال کو؟
 
امضا : snow80

snow80

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
30/8/17
ارسالی‌ها
272
پسندها
591
امتیازها
4,233
مدال‌ها
1
سن
22
سطح
4
 
  • #78
چرا عاقلان را نصیحت کنیم ؟

بیایید از عشق صحبت کنیم


تمام عباداتمان عادت است

به بی عادتی کاش عادت کنیم
 
امضا : snow80

snow80

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
30/8/17
ارسالی‌ها
272
پسندها
591
امتیازها
4,233
مدال‌ها
1
سن
22
سطح
4
 
  • #79
گفته بودم که به دریا نزنم دل اما

کو دلی تا که به دریا بزنم یا نزنم؟
 
امضا : snow80

snow80

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
30/8/17
ارسالی‌ها
272
پسندها
591
امتیازها
4,233
مدال‌ها
1
سن
22
سطح
4
 
  • #80
صبح یک روز سرد پائیزی - روزی از روز های اول سال

بچه ها در کلاس جنگل سبز - جمع بودند دور هم خوشحال

بچه ها غرق گفتگو بودند - بازهم در کلاس غوغا بود

هریکی برگ کوچکی در دست! - باز انگار زنگ انشاء بود

تا معلم ز گرد راه رسید - گفت با چهره ای پر از خنده

باز موضوع تازه ای داریم - آرزوی شما در آینده

شبنم از روی برگ گل برخواست - گفت میخواهم آفتاب شوم

ذره ذره به آسمان بروم - ابر باشم دوباره آب شوم

دانه آرام بر زمین غلتید - رفت و انشای کوچکش را خواند

گفت باغی بزرگ خواهم شد - تا ابد سبز سبز خواهم ماند

غنچه هم گفت گرچه دل تنگم - مثل لبخند باز خواهم شد

با نسیم بهار و بلبل باغ - گرم راز و نیاز خواهم شد

جوجه گنجشک گفت میخواهم - فارغ از سنگ بچه ها باشم

روی هر شاخه جیک جیک کنم - در دل...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : snow80

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا